سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ای کاش هرگز ندیده بودمت - باده






درباره ی مژده
ای کاش هرگز ندیده بودمت - باده
مژده
و امشب دست هایم را ز دامانت کشم حتما /اگر مردی بیا این گوی و این میدان تو و این من/رها خواهم شد از بندت اگر چه دوستت دارم/اگر چه سخت آزادم در این سلول بی روزن /همیشه فرد بودم من/یکی مثل خدا تنها/برایم کار دشواری نخواهد بود دل کندن / نه تو شیرینی و لیلی نه من فرهادم و مجنون/تو خسرو می گزینی من میان شعر جاماندن(بابک تمیز)
تماس با مژده


آرشیو وبلاگ
اردیبهشت 1389
مرداد 89


لینک دوستان
عکس و مطلب جالب و خنده دار
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
ققنوس...
.: شهر عشق :.
اندیشه های من
رازهای موفقیت زندگی
عشق
Manna
بانوی اسمانی
بزرگترین سایت خنده بازار
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مات MAT:Mohammad Ali
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
xXx عکسدونی xXx
بندر میوزیک
مهندسی متالورژِی
وبلاگ{{ ....نسیم لوکس.....}}آنچه که می خواهید
عشق قشنگه
ASIAN MARADONA
فقط ما
وبلاگ هواداران محسن یگانه
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
...DaYs Without You
مـ ـحـ ـبـ ـو بــــ مـ نـــــ ...
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
فکر نو مساوی پیشرفت
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
ای کاش هرگز ندیده بودمت - باده


لوگوی دوستان






















وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :20335
بازدید امروز : 3
 RSS 

ای کاش آن روز که خداوند آدمی را آفرید به او قلب نمی بخشید یا به او غرور نمی داد

ای کاش شک وجود نداشت تردید هم، کاشکی احساس تنها یک واژه بود مثل تمام واژه های بی مصرف دیگر

ای کاش هرگز ندیده بودمت کاش مرا ندیده بودی کاش آن قدر نزدیک اما دور ...نبودی

ای کاش افکار آدم ها خواندنی بود ...کاش واژه ها در نگاه ها جاری می شد تادیگر در این هراس دست و پا نمی زدم....ترس وحشت اشتیاق.... مرزها...مرزها....ای کاش تمام حرف ها گفتنی بود

کاش من حوا بودم ،کاش حوا بودم آن وقت من و تو تنها می شدیم من و تو روی این زمین تنها می شدیم و آن زمان شاید ..شاید تمامی حرف ها گفتنی بود

کاش عشق عطر داشت آن وقت هوا را بو می کشیدی و من دیگر در این عذاب دست و پا نمی زدم ...

ای کاش قلب پر از هیچ من روزی سهم چشم های درخشان تو می شد ..

باران می بارد و هوای دیدار به سرم می زند ..اما کجای این شهر باید تو را بجویم آسمان شب تاریک است ابرها ستاره ها را پوشانده اند و انگار امید را از دل آدم های این شهر یخ زده این شهر نقاب بر چهره این شهر پوسیده این شهر شهر دروغ تزویر...از آدم های این شهر فرینده که نگاه هایشان صدایشان تنشان چونان شهرشان یخ زده است و عنکبوت در اتاق دل هایشان تار بسته است ابرها...ابرهای تیره ستمگر می بارند و هوای دیدار به سرم می زند اما ...

کهربای من، تردید احساس گذرانی است می رود هم چون اشک هم چون شوق ... اما عشق عشق تا ابد پایدار است عشق می ماند و بر زخم هایی که هرگز التیام نخواهند یافت مرهم می گذارد ...زخم هایی که زاییده ی عاشقی اند ...

عشق هم زهر است و هم پادزهر هم درد است و هم درمان ،عشق فطرت هر انسان است بهتر بگویم عشق برابر انسان است

 و

غرور ضد عشق ....

غرور بر دست و پای انسان زنجیر می بندد و او را از سرنوشتش جدا می سازد

هیچ گاه در گفتن از عشق از احساس توانا نبوده ام مگر نه این که هر کس به اندازه ی گنجایش قلب و روحش از این اقیانوس می نوشد قصورم را ببخش

می دانی ،وقتی که عاشق می شوی ، شور در درونت می جوشد ملتهب می شوی عین آهن گداخته و دیدار آب می شود که آهنگر عشق تو را پس از حرارت دادن در آن می گذارد و آهنگر عشق تو را با گذر زمان شکل می دهد درد دارد همان اندازه که زخم تیشه بر پیکر سنگ زخم می زند عشق هم بر عاشق زخم می زند ولی این زخم شیر ین است بس شیرین ....

او را خود التفات نبودی به صید من /من خویشتن اسیر کمند نظر شدم (سعدی)

وگر نه من این چنین در دام عشقت گرفتار نمی ماندم هر جور که بود می گریختم

جمله ی بالا صنعت اغراق بود.... راستش بخواهم هم راه گریز را نمی دانم تو آن قدر فکرم را مشغول کرده ای که برای گریختن راهی به ذهنم نمی رسد.......



نوشته ی » مژده . ساعت 8:5 صبح در روز دوشنبه 91 فروردین 14