سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هنوز هم .... - باده






درباره ی مژده
هنوز هم .... - باده
مژده
و امشب دست هایم را ز دامانت کشم حتما /اگر مردی بیا این گوی و این میدان تو و این من/رها خواهم شد از بندت اگر چه دوستت دارم/اگر چه سخت آزادم در این سلول بی روزن /همیشه فرد بودم من/یکی مثل خدا تنها/برایم کار دشواری نخواهد بود دل کندن / نه تو شیرینی و لیلی نه من فرهادم و مجنون/تو خسرو می گزینی من میان شعر جاماندن(بابک تمیز)
تماس با مژده


آرشیو وبلاگ
اردیبهشت 1389
مرداد 89


لینک دوستان
عکس و مطلب جالب و خنده دار
►▌ استان قدس ▌ ◄
نغمه ی عاشقی
ققنوس...
.: شهر عشق :.
اندیشه های من
رازهای موفقیت زندگی
عشق
Manna
بانوی اسمانی
بزرگترین سایت خنده بازار
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مات MAT:Mohammad Ali
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
xXx عکسدونی xXx
بندر میوزیک
مهندسی متالورژِی
وبلاگ{{ ....نسیم لوکس.....}}آنچه که می خواهید
عشق قشنگه
ASIAN MARADONA
فقط ما
وبلاگ هواداران محسن یگانه
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
...DaYs Without You
مـ ـحـ ـبـ ـو بــــ مـ نـــــ ...
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
فکر نو مساوی پیشرفت
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
هنوز هم .... - باده


لوگوی دوستان






















وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :21149
بازدید امروز : 7
 RSS 

نمی دونم چرا اما یه مدته حس می کنم حتی با خودم هم صادق نیستم نمی دونم چرا اما دلم بدجوری برات تنگ شده برای تو برای خودم اون آسمانی که وقتی عاشق تو بود بودم نمی دونم چرا اما دلم بدجوری تنگ شده واسه ی تویی که من رو تو نیمه راه گذاشتی و رفتی واسه تویی که می گن به کس دیگه ای دل بستی می ترسم آره        می ترسم می دونی از چی ؟ از این که حتی تو تنهایی خودمم قبول کنم هنوز عاشقتم آره از اعتراف به عشقت می ترسم .. واهمه دارم ! واسه اینه که می گم نمی تونم حتی با خودم هم صادق باشم چقدر سنگینه بار نبودنت شونه های نحیفم طاقتش رو نداره یه روزایی به فکر کردن به تو به رویا بافی واسه آیندمون معتاد بودم اما حالا تو این روزای سرد پاییزی مدام سرم رو تکون می دم تا فکرت از کله ام بره گفتم پاییز هیچ فکر می کردی عشقمون این قدر زود به فصل خزان برسه ؟ هیچ فکر نمی کردم یه روزی بری و من این طوری بمونم تو سرما تو تنهایی تو درد نه اون روزها هرگز امکان نداشت می دونم تقصیر تو نبود نه تو نه ؛ تقصیرمن بود من مغرور من خودخواه منی که هنوزم می ترسم اعتراف کنم که عاشقتم آه عجب رسم غریبی دارن آدم ها !

نمی دونم آخر این ماجرا به کجا ختم می شه ؟ به مرگ تدریجی من ؟ به رفتن همیشگی تو از قلبم ؟ یا به برگشتن تو به زندگیم ؟

 نمی دونم فقط اگه دیگه نمی خوای برگردی امیدوارم لااقل لحظه مرگم کنارم باشی تا من جمله ای رو که این قدر از گفتنش واهمه داشتم بهت بگم شاید اون روز که دارم به خاطر تو جون می دم بتونم شهامتم رو جمع کنم و داد بزنم دوست دارم .........

 



نوشته ی » مژده . ساعت 9:44 عصر در روز دوشنبه 89 آذر 8