به نام خدا
سال ها پیش وقتی برای اولین بار دلم تپید ..
وقتی برای بار اول نگاهی تمام وجودم را لرزاند وقتی برای بار اول حرف های تو را مثل همیشه
بی تفاوت گوش ندادم فکر نمی کردم هرگز فکر نمی کردم که روزی برسد که مرا کنار بزنی و بری بری که رشد کنی
بری که به آرزوهات رویاهات برسی و حتی به پشت سرت نگاه هم نکنی
اما امید این تنها دلیل حیات هنوز هم ساقه ی خشکیده وجودم رو سر پا نگه داشته هنوز
منتظرت هستم هنوز در انتظار تو هستم
تویی که برایم به منزله ی آفتاب برای آفتابگردانی برگرد برگرد و به خاطر بیاور
هنوز هم کوچه ی بهشت همان جا که صدای خنده امان در آن می پیچید پر است از عطر خاطره ات
هنوز وقتی دستانم نیمکت چوبی اش را لمس می کند جایی که
انگشتان گرمت را می گذاشتی می یابد هنوز وقتی نفس عمیق می کشم ریه هایم پر می شود از هوای عشق تو
و نیک می دانم که هرگز از خاطرم نرفته ای حتی برای ثانیه ای
که هرگز یادت از ذهنم پاک نشده است و هرگز قلبم جای خالی ات را با چیز دیگری پر نکرده است بازگرد
ای دلیل زندگیم بازگرد و زنگار غم فراقت را از آینه وجودم پاک کن
با مژگانم حیاط خانه را رفته اتم و پاکیزه گردانده ام
من هنوز شب ها تمام کوچه های قلبم را پر از فانوس می کنم تا وقتی که می آیی راه را گم نکنی
من هنوز هر صبح کوچه را آب و جارو می کنم و موهایم را شانه می کنم تا برای آمدنت آماده باشم
آخر تا کی ؟ تا کی می خواهی مرا در رنج و درد نبودنت باقی بگذاری
تا کی می خواهی مرا نادیده بگیری بازگرد بازگرد که منتظرت هستم .......